شکر خدا را بجا می آورم که کنارم هستی ، پس بمان تا ابد ومیتوانی مطمئن باشی که روزها و شبها نگران نیستم چرا که میدانم همه چیز درست میشود هرچه حضرت دوست بخواهد همان میشود .
هیچکس ، هیچکس ، هیچکس نمیتواند مانع احساس من به تو باشد .
حتی باران که زمانی بهانه ی گریستنم بود . یادته میگفتم عاشق باران هستم دلم میخواد وقتی رگبار تندش شروع میشه بی چتر برم بیرون و راه برم که بشم موش آب کشیده اونوقت تو ی اون لحظه کسی اشکای منو متوجه نمیشه و مجبور نیستم مخفی شون کنم و بی امان مثل بارون میبارم ؟ وقتای دوری از تو وقتای بیقراری من و وقتایی که احساس بیکسی میکنم و تو رو کنارم ندارم ؟
میدونی وجود تو باعث شده بیشتر از قبل با خدا حرف بزنم ؟ میدونی که به همه چیز زیباتر نگاه میکنم ؟
عزیز بی حضور من یادمه یک روز گفتمت داداش بعدش یه قصه گفته شد و من در مقابل اون قصه مجبور به سکوت بودم چون حرفی برای گفتن نداشتم شاید اون روز یه قصه بود برای اوهای دیگر ؛ اما برای من جز واقعیت ، چیز دیگری نبود... بگذریم .... حالا همونطوره همون حالی که یک زمان ازش فرار میکردم .
وسعت بیکران این عشق دیگه نابودم نمیکنه چون میدونم دعام میکنی میدونم که تو هم دوستم داری مطمئنم که تو هم نگرانم میشی و این به من دلگرمی میده .
میدونی وقتی که سرفه ات میگیره تمام تنم میلرزه ؟ میدونی که وقتی میفهمم مریض شدی از خدا چی درخواست میکنم ؟ میگم خدا ی بزرگ ای محبت بیدریغ ، دردشو به من بده ، رنجشو به من بده که او هیچ طوریش نشه همیشه سالم باشه و خوشبخت ، من از خدا فقط سعادت تو رو میخوام و به همین گونه حضورت قانعم ......